نوشتن این روزها برایم یکی از کارهای سخت شده، در واقع تمام کارهای عادی روزمره برایم غیرممکن شده ست، دست و دلم به خواندن کتاب و دیدن فیلم نمیره، دوست دارم تمام مدت یک گوشه لم بدم به نقطه نامعلومیزل بزنم و فکر کنم. چه فکری؟ هر فکری که به ازدواج ختم بشه
قبلن براتون از شخصیت محتاط و فراری از تصمیمم حرف زدم و حالا با این که دلم گرمه توی مغزم جنگ جهانی سوم برقراره. نکنه اشتباه کنم تو انتخابم؟ نکنه این آدمیکه نشون میده نباشه؟ نکنه تو آینده هزار جور مشکل پیش بیاد و به شکست برسیم؟ و هزارتا سوال دیگه باعث میشه که حسابی گیج و حساس بشم و هر اتفاق و هر حرفی رو هزار جور تفسیر کنم. گاهی با این تفسیرها باعث ناراحتیش میشم و حسابی اذیتش میکنم ولی اونقدر آروم و مهربونه که کنار میاد و با محبتش منو آروم میکنه تا دلم قرص شه به آینده. چند روز پیش آزمایشهای قبل از ازدواج رو هم انجام دادیم اون هم با چه دردسری، واقعا خیلی عجیبه وقتی یکی جلوتون نشسته استرس بگیرین و نتونین نمونه رو تحویل بدین؟ کلی مسئولین آزمایشگاه رو اذیت کردم و در آخر کار به روز دوم کشید... تموم شب خوابم نبرد و اندازه دوتا گالن آب خوردم در حد انفجار بودم که اومد دنبالم و وقتی رسیدیم آزمایشگاه کاشف به عمل اومد به خاطر شب قدر دیرتر شروع به کار میکنن. از شدت فشاری که روم بود بدترین حالت اخلاقیم رو به نمایش گذاشتم و از برخوردش تعجب کردم، زیادی خوب بود، امیدوارم همیشه خوب بمونه... وقتی نمونه رو تحویل دادم احساس کردم کل آزمایشگاه یه نفس راحت کشید چون همشون سراغ گرفتن:)
کلاسهای قبل از ازدواج به خاطر کرونا کنسل شده بود که خب ناراحت شدم بابتش چون به نظرم میتونست واسمون مناسب باشه به خصوص به نظرم سنش کمتر از اونیه که بشه انتظار داشت آدم واردی باشه، ۲۳ سالشه یعنی دقیقا یکسال و دو ماه ازم بزرگتره، بچه درسخون نبوده و دانشگاه رو بعد یکی دوترم رها کرده و رفته سراغ شغل آزاد، دائم در حال پرحرفی و مسخره بازیه، با شوخیهاش حرص میده و بعدش کلی معذرت خواهی میکنه، حسابی بهم احترام میذاره و به فکرمه و دوست داره هرکاری بکنه که من راضی باشم و چیزای دیگه...
یکی از بزرگترین نکات مثبتش خونوادشه، پدر و مادر درستکار و خوب و به شدت مهربونی داره. دوتا خواهر داره که با یکی شون حسابی مچ شدم و دومیرو فقط یکبار دیدم و به خاطر شخصیت آرومش نتونستم بهش نزدیک بشم. راستش با جاریم هم هنوز برخورد خاصی نداشتم و کمینگران اینم... نمیدونم...
جلسات مشاوره یکی دیگشون مونده و بعدش تموم میشه. فرداشب مجلس بله برون داریم و جمعه هفته بعد هم قرار محضر، از نظر من خیلی زود و نزدیکه و از نظر اون خیلی دیر و دور... عجله نمیکنم؟ الان ازدواج کردن درسته؟ اگه صبر کنم نظرم عوض نمیشه؟ ممکن نیست هدفی پیدا کنم که ازدواج براش سد باشه؟ واقعا این کاریه که میخوام انجام بدم؟ نکنه احساسم عوض بشه؟ نکنه بعد از ازدواجمون تموم علاقه ش به من از بین بره؟ نکنه پشیمون بشیم؟
با وجود تموم دلواپسیام و نگرانیهام، ته دلم آرومه و میدونم که این روزها میگذره و بقول خودش این روزها تبدیل میشه به خاطرههامون...
این که یه نفر پیدا شده که دوستم داره و منو برای تمام زندگی کنارش میخواد باعث شده اعتماد به نفسم بالاتر بره و خودم رو با ارزش تر ببینم، احساس میکنم خوشگل تر شدم و تواناییهام بیشتر شده...
به امید آینده :)